دلنوشته
در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین باز نشده بود تمام خصوصیات انسانی ،دورهم جمع شده بودند وبا هم زندگی می کردند و هیچکدام بر دیگری برتری نداشتند. یک روز نشاط گفت:بیایید باهم بازی کنیم مثلا قایم موشک! دیوانگی فریاد زد :آره قبوله ،من چشم میذارم چون هیچ کس دیگری توان وحوصله پیدا کردن دیوانگی را نداشت همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش رابست وشروع به شمردن کرد یک....دو......سه..... همه به دنبال جایی بودند تا پنهان شوند ،نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از خاک شد،ذکاوت به میان ابرها رفت واصالت به بالای درخت. هوس به مرکز زمین به راه افتاد،دروغ اما که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ،به اعماق دریا رفت! طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت،حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق
همه پنهان شده بودند ودیوانگی همچنان می شمرد هفتاد سه....هفتاد وچهار..... اما عشق هنوز معطل بود ونمیدانست به کجا برود تعجبی هم ندارد پنهان کردن عشق خیلی سخت بود !! دیوانگی داشت به صد نزدیک میشد که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست ((آرتورپنین لوئیز)
تقدیم به دوست و هم دانشگاهی هام (دوره کاردانی87 )دانشگاه علوم پزشکی بندرعباس .... ومن ایستاده ام در امتداد جاده سبز امروز چراغی در دست دارم. در این شبهای بی فروغ زندگی گذشته شیرین را بیاد می آورم کنار شما ها بودن معنی دیگر داشت زندگی را با تمام ابعادش میشد احساس کرد اکنون اما هر کدام از ما خیره گاهی به آینده ،گاهی محو تماشای آیینه ی حال و گاهی در فراسوی چشمانمان گذشته را می کاویم اما زندگی را باید سرشار زیستن نمود و امروز را سرشار از رویش بیایید هم چون درختان باشیم –مقاوم و صبور- اما هیچگاه برگهای کهنه را دور نیندازیم ،که برگ برگ این زرده شده های روزگار، گنج نابند زمانی سبز بودند اکنون اگر زرد گشته اند ، زمانه چنین است
چــشم انتظاری بــــــــــــسه گریه وزاری بــــــــــــــــسه هرچی غــمه تو دنیــــــــــا واسه هر چی بی کــــــــــسه بــاز بیقراری دلـــــــــــــــم باز هم میباری دلــــــــــــــــــم غــصه نخور عزیـــــــــزم خدا روداری دلــــــــــــــــــم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |